- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
ایکه از عطرِ نگاهت سازِ باران میچکد یمنِ هرچه مقدمت خیرِ فراوان میچکد بسکه از چشمِ تو بسمِ اللهِ رحمن میچکد هر زمان لب تَر کنی آیاتِ قرآن میچکد روشنی بخـشـیده عـالم را بهـارِ دانشت میدرخـشد ماه و اَنجُم در مدارِ دانشت گبر و کافر از نگاهِ تو مسلمان میشود عالَم از نیمهنگاهت غرقِ عرفان میشود یثربِ تـفـتـیده از یُمنت بهاران میشود عقلها از فهم و ادراکِ تو حیران میشود مکـتـبِ ما تا ابد الـهـامِ قال الباقر است عزتِ اسلام و دین با نامِ قال الباقر است بـاقــرِ آلِ عـبـا ای مـقـتـدای عـاشـقــان دانش از نامِ تو آوازه گرفـته در جهـان دامنِ سـبـزِ تو گـشـته مـأمـنِ افـلاکـیان نامِ تو شد سیّد و بحـرالعـلـومِ شیـعـیـان پای دَرست شانـههای ماه زانـو میزند در ثنا و مدحِ تو خورشید هوهو میزند باقرالعِلم است و حقّا وارثِ علمِ خداست شهریارِ مُلکِ دین و عطرِ پاکِ انبیاست در نگاهش خاطراتِ درد و رنجِ کربلاست با زبانِ کودکی مرثیه خوانِ لالههاست سـیـنـهاش گـنجـیـنۀ آیاتِ قـرآنِ نـفـیـس مملو از نورِ خدا و دانش و فِقه و حدیث آمـده مـاهِ رجـب مـاهِ مـنـاجـات و دعـا بارالهـا چـشـمِ ما و لـطـفِ بـیحـدِّ شما چـنـتۀ خالیِ ما و این همه جـرم و خطا عفـو کن ما را بحقِ پنـجـمـین نـورِ ولا با دعای یا مَن اَرجُوهَت دلم بیتاب شد در مسیرِ بندگی از جامِ تو سیراب شد!
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
مـدیـنـه بـار دگـر، جـلـوهای دگر دارد شمیم عـاطـفـت از پـیـش، بیـشتر دارد به کوچه باغ مدیـنه، گـلاب میپـاشـند نسیم عشق، از آن رهگذر، گـذر دارد گُلی شکفت؛ که محراب سبز طاعت حق ز اشک نیمهشب او، شکوه و فر دارد مهی دمید، که در آسمان دانش و فضل رُخش، نشانه ز والشمس و القمر دارد به اهل عـلـم بـگـو، بـاقـر الـعـلـوم آمد کسی رسـیـد که از رازهـا خـبـر دارد کلام اوست پُر از این حلاوت و، پیداست به روی لعل لبش، تُنگی از شکر دارد به شکـر این گل نـورسـته، سیّد سجّـاد دوبــاره سـجـده به درگـاه دادگـر دارد بـه شـوق دیـدن گـلـزار آرزو و امـیــد پـدر نـظـاره بـه رخـسـارۀ پـســر دارد پُرا ز شمیم بهـشتی شود فضا، این گُل ز روی غنچۀ خود چون که بوسه بر دارد رواست گرکه بگویم حسین، از قدمش ز اشک شوق به دامان خود گُهر دارد از آن سپیده که سر زد ز چهرهاش، دیدند که در فـروغ رُخش، جلـوۀ سحر دارد ز شوق مقدم دریا شکاف علم و کـمال به هر که مینگـرم، عـالمی دگر دارد بـیـا بـه بــزم ســرور ســلالــۀ زهــرا که فاطـمه به چـنین محـفـلی نظر دارد سعـادتیست کسی را که از محـبّت او بــرای آخــرتـش تــوشــۀ ســفــر دارد در آرزوی مدینه «وفایی» از ره دور در انتـظـار نگاهـش دو چـشم تر دارد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
بـیـگــانـه نـیـسـتـم، ولـی بـیلـیـاقــتـم در نوکری به محضرتان کم سـعـادتم کم گـفـتهام ز غـربـت و تنـهـایی شما من را بـبـخـش خـواهـر آقـای کـربلا تو بیکـرانترین نفسِ خواهرت شدی در شام و کوفه یار و کَسِ خواهرت شدی تو پا به پای زینب و یک کاروانِ عشق غربت کـشـیـدهای دَمِ دروازۀ دمـشـق در کـربـلا مقـابلِ چـشمانِ مضطـرت پـاشـیـده شد ز هم، تَنِ پـاکِ بـرادرت رأسِ بـریـده دیـدهای و نـیـزه دیـدهای کِی از حسینِ بیکفـنت دل بریدهای؟! هم کَعبِ نیزه خوردهای از نانجیبها هم دیدهای حکـایتِ شَیبُ الخَـضیبها گودال رفتهای و غـمش را چـشیدهای تو کـمتر از مـصـیبتِ زینب ندیـدهای همـراهِ فاطمه به سر و سینه میزدی حـرفی ز بیکـسیِ خود اما نـمیزدی بـانوی کـربـلا، سر و جـانم فـدایـتـان من را بـبـخـش، کـم بـنـوشتم برایـتان اصلا خودِ تو خواستهای اینچنین شود تا زیـنبت یگـانـه صبـورای دین شود مانندِ مجتبی که خودش را غریب کرد ذکرِ حسین را به دو عالم مُجیب کرد مانند او که خواست حسینی شود جهان میخـواست کـربـلا بشود قـبـلۀ زمان بــانـو تـو هـم فـدایـیِ ایـمـانِ زیـنـبـی محـوِ صدای گرمِ حسین جانِ زیـنـبی ای کوثرِ علی، تو خودت جانِ عـفتی هم کُفْوِ زیـنبی و تو هم کوهِ عـصمتی لطفـت هـمیشه شاملِ احـوالِ نوکـرت جـایم بـده به زیرِ پَرَت، جانِ مـادرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها قبل از رحلت
کمتر کسیست در غـم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند »دلهـای جـمـع را کـند آشفـته یاد من راضی نمیشوم که کسی یاد من کند« یـاد آورم ز قـاسـم و عـبـّاس و اکـبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غـم کوفه، حـدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحـن چـمن کند از بازگـشـتمان به مـدیـنه کـنـایتیست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبهرو مرا به حسین و حسن کند شـرمـنـدۀ مـحـبـّت زیـنب شـوم که آه! بـاید دوبـاره جـامـۀ مـاتـم به تـن کـنـد وقـتی کـفـن بـرای مـن آمـاده میشـود او بـاز گـریـه بـر بـدن بـیکـفـن کـنـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای که وجود پاک تو آئـیـنـۀ زهـراست هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست هر جا تو باشی خواهرت آنجاست بیتردید هر جا تو باشی ردّ پایی از برادرهاست امـا تو پـنـهـانی در این پـیـداییِ روشن اینگونه پیدا بودنِ پنهان عجب زیباست! تو زینبی تو اُمِّ کـلـثـومی؛ یکی هـسـتید »صغری» و «کبری» چیدن تاریخ بیمعناست در خطبههایت خطبههای فاطمه جاریست در خطبههایت خطبههای مرتضی پیداست تو خطبه خواندی کوفه و شام از نفس افتاد این حرفها تیز است، برندهست، بیپرواست از شعلههای شعرهایت سوخت جان شهر در سینۀ مردم هنوز از گریهات غوغاست از آن روایتهای سوزان میشود فهمید در سینهات تا لحظۀ پرواز عاشوراست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای نامـۀ سـر به مهـر مکـتـوم ای مــادر صـبـر، اُمِّ کـلـثــوم! ای لالــۀ بــوســتـــان احــمـــد ای حاصل وصلت دو معصوم مجـهـول جهـانـیان، چو زهـرا چون زهره، ولی به عرش، معلوم نان و نـمـک تو خـورده مـولا در آن شـب واپـسـیـن مـحـتـوم مـانـنـد حـسـیـن، گـشـته جاری آوازهات از حـــجـــاز تـا روم شــرمــنــدۀ خــطــبـۀ بـلـیـغـت مـنـظـومـۀ هـر کـلام مـنـظـوم در صبر و وقار، همچو زینب پـرونـدۀ ظـلـم کـرده مـخـتــوم هم ظلـمـت کـوفـه از تو نابـود هـم شـام سـیـاه، از تو مـعـدوم جـانـم بـه فــدای خـاک پــایـت ای سـرو خـمـیـده، اُمِّ کـلـثـوم!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عـمر زیر سـایـۀ تـاج سـرت باشی صدف باشی و بیاندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحتالشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط "زینب" قدم برداشتی گفتی فقط "زینب" فقط "زینب" مدینه از حسن هم یک نفر مظلومتر دارد همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد فدای اُم کـلـثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا، دو دم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ؛ این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست؛ این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند؛ ممکن نیست فلانی را بگو شهر نـبی دروازهای دارد نمیداند مگر که هر کسی اندازهای دارد در این مکتب که حفظ شأن کعبه میشود لازم تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنیهاشم برادرزادههایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهـربانی کرده با سرها سوار ناقه خـواهرها، سوار نی برادرها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادرها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها گمانم خوب فـهـمیدی پریشانی زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای پـلـههـای مـنــبــر تـو آسـمــانهـا پامنبری روضههایت، روضهخوانها مثل امیـرالمـؤمـنـیـنی، خـطـبـههـایت پیچـیـده در گـوش زمانها و مکانها ای سایهبان عصمت تو ماه و خورشید ای در پــنـاه غـیـرت تـو ارغـوانهـا هر تازیـانه خطی از غـمنـامهات بود ای شانههـایت شرح حال نیـمهجانها هـمـراه زیـنب بـیـن گـودالِ تـفـحـص گـشـتی به دنـبال نـشان از بینشانها همراه زینب در هجـوم سنگ و آتش بـــودی پـــنــاه بـیپــنــاه الامــانهــا هـمراه زینب روضـههای بـاز دیـدی بـازارهـا، رقـاصـههـا، آوازخـوانهـا
: امتیاز
|
افتتاح کانال سایت آستان وصال در ایتا
با عنایت به درخواست های تعدادی از کاربران عزیز؛ در پاسخ به این اوامر و همچنین جهت تسهیل بهتر برای کاربران؛ کانال سایت در ایتا ایجاد گردید، دوستانی که تمایل دارند عضو کانال باشند در همین جا کلیک نموده و یا از طریق لینک زیر وارد کانال شده و عضو شوند لطفا با نشر و تبلیغ لینک این کانال؛ شما نیز در این خدمت به آستان اهل بیت سهیم باشد
: امتیاز
|
سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی
در آن غروب آخرین، حماسه شد، سرود شد شهادتین بر لبش، هر آنچه گفته بود شد چه گوشها که تیز شد، به انتظار پاسخش چه کرد هُرم شعلهها، در آن سپیده با رُخَش قرار ماندنش نبود و سخت بیقرار بود که در غلاف صبر و اشک و آه، ذوالفقار بود چه بیخبر، چه ناگهان، چه بیصدا، چه بیامان چه کرد خون پاک او، در آن زمین، در آن زمان کمال معـرفـت فـنا، فـنـای در مسـیر او که حکم عـشق گفته مَن عَـشِقـتُهُ قَـتـَـلتُهُ خطاب میکنم تو را، مخاطب شهید من در این جهان بیکسی، تویی فقط امید من مجاهـدت مسـیر تو، مـقـاومت مـرام تو تو حاج قاسمی و شد، شهید قدس نام تو لطیفِ واژۀ تنت، چو لاله واژگون چرا؟ حروف تن مقطّعه، میان خاک و خون چرا؟ نگاه کن نگاه کن، به جوش من، خروش من علَم نخورد بر زمین، یل علَم به دوش من در آخرین نفس چه شد، که سوخت زخم حنجرت؟! نشست تیر حرمله، یکی یکی به پیکرت سرم فدای آن سری، که از قفا بریده شد فـدای آن تـنی که بین نـیـزهزار دیده شد به پیش چشم خواهری، سکوتِ خنجری شکست سری به روی نیزهها، حرم به خاک و خون نشست علَم که خورد بر زمین، تمام خیمه غصب شد تن شریف بیسری، نصیب سُمّ اسب شد چه کرد شمر بیحیا، به پیش چشم شاهدین چه زخمها که از سنان، نخورد قلب شاهِ دین به اشک چشم گفتهام، که ای رفیق دائمی مکن دریغ چون که تو، نثار حاج قاسِمی
: امتیاز
|
سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی
برای روح تو، دنیا عجب جای حقیری بود برای تو شهادت آرزوی دلپـذیری بود تمام عمر تو سیر و سلوک و عشق و خدمت شد برایت بین بستر آرمیدن چون اسیری بود جوانی را فدا کردی، شهادت را پسندیدی به تو آنچه نیامد مرگ در دوران پیری بود سرا پا خویش را گرچه نثار راه حق کردی زِ تو یک دست ماند آنهم برای دستگیری بود پس از آنکه تو رفتی، تنگ شد بر عاشقان دنیا تو رفتی بعد تو سید رضیها آمدند آنجا به جای رد پایت ای مسافر! سرو میکاریم تو را ای قهرمان در قصههامان زنده میداریم اگرچه رفتهای، الگوی ما همواره میمانی و فرزندانمان خواهند شد قاسم سلیمانی و فرزندانمان قطعاً سلحـشوران دنـیایند همین مستضعفان میراثدار صبح فردایند ندارد فرق موجِ کرخه پیش چشم ما با نیل که در جنگیم با آن غاصبِ خونخوار اسرائیل بداند باز آمریکا که ما خونخواه سرداریم که ما با قاتلش قطعاً برادر کشتگی داریم به پای امر رهبر تا که جان داریم میمانیم برای این علی، عمار و مقدادیم و سلمانیم رسیده روزهای انتهای ویژه خواریها که کوتاه است آری عمر اینگونه سواریها شما رودید ای مردم، زلال و تازه و روشن شما سیلاید سیلِ غیرت و کابوس اهریمن به فرمان ولی باشید، نصرت زود خواهد بود سپاه ما سپاه حضرت موعود خواهد بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تمام خلق را در سایۀ نام تو جا دادهست تویی کاملترین خیر کثیری که خدا دادهست به وصف خُلق و خویت کنیۀ اُمُّ الْهَنا دادهست دليل خلق دنيا را به دست مرتضی دادهست و ما ادراک ما حیدر و ما ادراک ما زهرا مَتىٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهوىٰ، دَعِ الدُّنيا وَ اَهْمِلْها خدا غرق تماشا میشود راز و نيازت را شميم عرش دارد بوى عطر جانمازت را نصيب شيعيان كردی دعای چارهسازت را ندیده هیچکس در حجب و عفت همترازت را کـلیمیها ز نور چـادرت اسـلام آوردند پس از آن بر ولی اللهِ اعظم اقتدا کردند به چشمش دیده «اُمِّ اَیْمَن» اعجاز اجابت را همیشه بردن نامت روا کردهست حاجت را روایت گفته روزی میدهی بر ما شفاعت را قیامت میکند روزی جلال تو قیامت را تو را مادر صدا کردم برایم مادری کردی تمام عاشـقانت را حـسـینی بار آوردی تویی زهرای مشتقگشته از نور خداوندت به جنّت روشنی بخشیده زیبایی لبخندت برای اهل عالم نیست الگـویی همانندت به ما درس کرامت داده خیرات گلوبندت هزاران حاتم طایی فـدای وقـفهای تو گره وا میكـند از كار عـالَـم ربـناى تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محبتی که دو عـالـم نمیشود جـبران یقـین محبت زهـراست در دلِ یـاران نــبــودهایــم بِــوالله شــئِ مــذکــوری که یادِ ما ز ازل بـودهاند این خـوبان صراط، چادرِ زهرا و سایۀ مولاست به ریـشههای هـمین چـادریم آویـزان به او امامِ زمان گفت: اُسـوة حَـسـَـنَه که هست، الگو و سرمشقِ زمرۀ نیکان بـرآورنـدۀ آمــالِ انــبـیــا زهــراسـت هم اوسـت سـلـسـلـۀ اولیاء را مـیزان اساسِ معـرفتِ خـلـقت است این بانو معـارفِ همه خلقـت بنا شد از ایشان نه افـضل است مقامش ز بانوان تنها که برتر است شئونش ز جملۀ مردان سیادتـش ز از ازل فـوقِ اول و آخـر سیـاسـتـش همه را تا ابد کـند حـیران مقامِ عصمتِ او قـلّهایست لا یُدرَک علُوِّ حجّیَتاش حجـة الحـجـج هر آن ولای اوست مسلّط به کلّ موجـودات خلافـتـش ز خـدا مستـقـیم بر همگـان چه رهبری که به حکمش خدا چنین فرمود: اطاعتش به همه واجب است هر دوران وجـودِ اوست تـمـامِ حـقـیقـتِ ثَـقَــلِـین خـلاصـۀ هـمـۀ آلِ عــتـرت و قــرآن هم اوست دختِ نبی و هم اوست کفوِ علی هم اوست جلوۀ توحید و آیتِ سبحـان تمامِ وصفِ جمال و جلالِ حق زهراست همه ظـهـور و بُـروزش مـبـیّنِ مَـنّان ز کـوثـرِ برکـاتـش رسید خیرِ کـثـیر به هیبتِ وَجَـناتـش ز دین بـلاگـردان حلولِ زهـرۀ زهـرا طراوتی جوشان طـلـوعِ جلـوۀ رویش نجابتی رخشان به رقص آمده هر کهکشان ز مقدمِ او به وجد آمده خیلِ فرشته زین رُجحان زکـیـّه، راضـیـه، مـرضـیّه آمده دنـیا خدیجه شادیِ خود را به سجده داد نشان چه دختری که پدر را به سانِ مادر اوست که نـامِ اُمِ ابـیـهـا بـه شـأنِ او شـایـان حیا و عـفـتِ آن ناز دخـترِ خـورشـید نمود پشتِ حجـاب، آفـتاب را پنـهـان نـخـورد رایـحـۀ او بـه مـردِ نــابـیـنـا ندید سایهای از قـامتـش، بجز نِسوان گـواهِ طـولِ نــمــازش تـَوَرًمَ قَــد مـاه دعا و صوم و صلاتش به دوستان غفران نـمـود مـحــورِ آلِ کـســاء را زهــرا به نامِ نامیِ خود ثبت در بهار و خزان همینکه بهجتِ قلبِ رسول شد زهـرا چه نقشهها که کشیدند دشمنان هر آن شدند قـومِ یـهـود و منافـق و مـشرک ز بوسههای پیمبر به دستِ او نِگران ز شرحِ فَقدَ نَبیِّک، همین اشاره بس است ندید روی خوشی بعدِ مصطفی، یک آن تنِ شریفِ پیـمـبر، هنوز روی زمین سقیفه بارِ خودش بست و شد عیان، عصیان قـیامِ فـاطـمی از این به بعـد شد آغاز امامِ جامعه چون گـشت، کاتبِ قـرآن دو دستِ فاتحِ خـیبر به ریسمان بسته شکست بازوی زهرا، ز حملۀ عدوان نه از مهاجر و انصار، یارِ حیدر ماند نه اوس و خزرج و نه مابقیِ مدعیان ز عَهدِ خُمِّ غدیر آن زمان که برگشتند فـتاد دین و خـلافت به دستِ نامردان فدک ربوده شد و بابِ غم گشوده شد و ز رعدِ سیـلیِ ابری سیاه، شد طوفان و ما ز خویش بپرسیم در طریقِ علی که ما کجای مسـیـریم با امـام زمان؟ چـقدر یـارِ وصایـای فـاطـمـه شدهایم چـقدر یـاورِ مـولا شـدیم، ای یـاران؟
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اخـتـری سـوسـو نمیزد دست تـرحّـُم شـانه بر گـیـسو نمیزد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود نـاگـاه فـجـری مـژدۀ روشنگـر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونهای داد زن را کرامتهای دیگر گـونهای داد میگفت زن چون آسمانی بیکران است آری بـهـشتی زیر پـای مادران است زیـبـاتـرین فـصل کـتـاب او تو بودی والاترین زن در خـطاب او تو بودی ای نـور تـو شـمـع دلافـروز پـیـمـبر مـزد عـبـادات چـهـل روز پـیــمــبـر ای همنـشـان با چـاه در انـبوه دردش ای هـمنـشـین مـاه با گـلهای زردش بـا آن جـلالـت پـای پـر آمـاس؟ آری دسـتـان پـیـنـهبـسـته و دسـتاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چـقـدر از حـسرت دیـدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجـّار ثـُمَّ الـدّار» گـفـتن؟ ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سـفـرۀ افـطـار تو سـرشـار انـفاق از بس پی انـفـاقهـا لحـظـه شـمردی تا خـانهات رخت عروسی را نبردی پـلـکـی بـزن اردیـبـهـشـتـی تو باشیم سـلـمـان خـرمـای بـهـشـتی تو باشـیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابیطالـب به جانت! بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گـفـتگـو با جـبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عـطر گـلها را شـنـیدیم امـا نــشــانـی از مــزار تــو نـدیـدیـم ای خـطـبهات مـهـر دهـان یـاوهگوها ای ندبهات بنیان کن بیچـشم و روها با خـطـبهات مـرز امـید و بـیـم بودی آنـجـا تـبـر بـر دوش ابـراهـیـم بودی گـفـتی: مـبـادا کـافـریها پـا بگـیـرند موسی نبـاشـد سـامـریهـا پـا بگیرند نگـذاشـتی که بـیـشـهها در گیر باشند روبـاههـا فـکـر شـکـار شـیـر بـاشـند ای چشمهای که نبض هر دریا و رودی از دامن خـورشـید ما تهـمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگـشـتر پیـغـمـبر ما بینگـین نیست اکنون خدا را شکر بیکـوثر نمـاندیم این انقـلاب مـاست؛ ما ابـتـر نمـاندیم بانو! جـوانانت خط شب را شکـستـند با راه فـرزندت خـمـیـنی عهد بـسـتند لب تر کنی در معرکه جان میسپارند ای هاجر! اسماعـیلهایت بیقـرارند! بار دگر دل مـژدهای روشنگـر آورد از خـاوران نـور محـمد سر بر آورد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است دریاست و در شور قیام است و رکوع است آرامش طوفانی او عـین خـشـوع است حَوراست و سجادهاش از بال فرشتهست با هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت است یا فـاطـمه کـیفَ اَصِفُ حُـسـنَ ثـنـائک تو قـدری و روح هـمه حَـلَّت بـفـنـائک در دست تو سررشـتۀ تـسـبـیح ملائک در خـانـۀ تو گـرم طـوافانـد یـکـایک این خـانه هـمـان کـعـبۀ آمال ملَک بود گـهـوارۀ فـرزنـد تـو از بـال مـلَک بود از درک بـشـر مـنـزلت تـوست فـراتر تـفـسـیـر کـند قـدرِ تو را سـورۀ کـوثـر با شوق بـهـشـت آمـده هـر بار پـیـمـبر تا بـوسه به دسـت تو زند، بـوسۀ دیگر لـبـریـز تـبـسـم شـده چـشـمـان مـحــمـد بـا یـا اَبـتـا گـفـتـنـت ای جـانِ مـحـمـد! با خـندۀ تو، خـانه شده بـاغ گـل یـاس؟ یا عطر بهشت است چنین میشود احساس؟ از چشم تو افتاده درخشانتر از الماس دست تو پُر از پینه شد از گردش دستاس بر چـادر تو وصلـه زد امروز قـناعت تا روز قـیـامـت شود اسـباب شـفـاعـت هر گـوشهای از خـانۀ تو قـبـلهنـما بود هر روزِ تو تفـسـیری از آیات خدا بود دیدیم چـراغی که به این خانه روا بود خـورشـیـدِ فـروزنـدۀ شــام فـقــرا بــود از دست تو رزقی که رسد، رزق طهور است یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است بارانـی و بـخـشـنـدهتـر از ابر بـهـاری تـا بـر لـب مـولا گُـلِ لـبـخـنـد بـکـاری نُه سال نـیـامد به لـبت خـواهـشی آری نَه طاقـت شـرمـنـدگیاش را تو نداری یک خـنـدۀ او را نـفـروشی به جـهـانی نَه، عشق ندارد بهجـز این خـانه نشانی با عشق تو ما فـاطـمیـونـیم در این راه بر پـرچـم مـا نـقـش «عـلـیًّ ولـیُ الله» صد لاله شده نـذر تو و راه تو ای مـاه هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح در دستِ سلـیـمانی ما بـیرق نور است این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده «از خـون جـوانـان یـمـن لالـه دمیده» این لشکر صبح است که تا شام رسیده تـا سـر بــزنـد از افـق غــزّه ســپــیــده آزاد شـود قـدس، به تکـبـیر و تَـبـارَک جـبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
به نام حضرت معـشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره«کوثر» به کل عـالـمِ هـسـتی تـاج و هم سرور نوشت مـادر و شـاعـر به لکـنت افتاده خـدا به اهل زمـیـن هـدیـه مـاه را داده به اسـم نـور علی نور و این الهـۀ نور زده است حضرت « الله» نغـمۀ صور و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور بساط عـاشـقی و مـسـتی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزیّن شد و چشم عـالـم هـستی چـقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد ز خـاک چـادر او خاک هم تیـمـم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا«اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تو را که اُمِّ ابـیهـای مصطـفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مـادر که اصل توحـیدی که مِهرِ مـادریت را به شیعه بخـشیدی تو برق عشقِ «علی» را به چشممان دیدی چگـونـه سجـده گـذاریـم مـادری تو را و شکر حضرت حق مادرم شده زهرا قسم به سورۀ «کوثر» به آیۀ «تطهیر» و ذرّه ذرّۀ نـورت که میشود تکـثـیـر قلـم حـقـیر شده است پـای این تـقـریـر و واژه واژه غزل میچکد از آن تکریر به شعـر از نفـس افـتاده جان تـازه بده و مـادری کن و بر بـنـدهات اجازه بده نشـستهام که به دست آورم نگـاهت را سپید کن، شبِ تاریکِ «روسیاهت» را به آسمان برسان این« غبارراهت» را بگـیـر دسـتِ مـنِ اوفــتـاده چـاهـت را ببـخـش ایـنکـه نـبـودم دلـبـخـواه شـمـا بـمـیـرم اینـکـه نـبـیـنـم اشک و آه شما فضای سینه پُر از عشقِ بیکرانه شده بـرای از تو سـرودن دلـم بـهـانـه شـده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تـمـام دار و ندارش هـمـیـن تـرانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مـادریت، شاعرت شکسته شده
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مشگلگـشای عـالم و از عـالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فـضـائل تو نـگـنـجـد به ذهـن ما از کـل کـائـنـات جـهـان هـم فـراتـری هـسـتی یگـانـه دخـت نـبی یا مـکـرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یـاور و هـمشأن حـیدری دادی تو پرورش حـسنین و عـقـیله را هم بـضعه الرسـولی و هم سرّ داوری بــالاتــر از مــقــام تــمــام رســالــتـی گـنـجـیـنـه مـعـارف ربـی و کـو ثــری ما را کسی به جز تو پـنـاهی نمیدهـد بر شیعیان فـقط تو شفـیعه به محشری فخرم همین بود که کـنم کل عمر خود در مجـلس عـزای حـسـین تو نوکـری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدون لطف تو «شادی» به فکر «غم شدن» است «وجود» یکسره در معرض «عدم شدن» است به جـلـوه آمده در تو تمام «کُنْ فَـیَکون» جواب خواستههای تو لاجرم «شدن» است به «بودن» تو گره خورده است «بودن ما» به شوق توست که «دم» فکر «بازدم شدن» است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کـدام آیـنـه را قـدرت عَـلـَم شـدن است؟ برای از تو نـوشـتن درخـتهای جهـان تمام حـسرتـشان کاغـذ و قـلم شدن است تـویـی که آیـنـۀ کـعـبـهای و آن عـمـلـی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کـمــال مــرتــبــۀ شــاعــرانِ دورۀ مــا در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخـشـش تو را؟ وقتی که منسب پـسرت اُسـوۀ کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا تـمام حـسـرت ما زائر حـرم شدن است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زمین را، آسمان را، بیکران را سروری بانو ز هر بالاتـری، بالاتـری بالاتـری بـانو رضیه، راضیه، عذرا، حدیثه، هانیه، حُسنا سعیده، ساجده، زهرا، کریمه، کوثری بانو تو فکر مصطفی در های و هوی لیلةالأسرا تو ذکر مرتضی هنگام فتح خـیبری بانو به غیر از انبیا، جبریل تنها بر تو وارد شد بدین صورت یقین دارم تو هم پیغمبری بانو چنان پشت علی چون کوه ماندی قد علم کردی که فهمیدیم در وقتش خودت هم حیدری بانو چه خورشیدی نبی دارد، چه مهتابی علی دارد نبی را مادری بانو، علی را همسری بانو کمال همنشین در ما اثر کردهست پس قطعاً به روز حشر ما را چون حسینت مادری بانو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای شکـوهـت فـراتـر از باور ای مـقـامت فـراتـر از ادراک وصف تو درک «لیلة القدر» است فـهـم ما از تـبار «ما ادراک»
کـوثـری، بـیکـرانـه دریــایی ما و ظرف حـقیر این کـلـمات بـایـد از تـو نـوشـت بـا آیــات بـایـد از تو سـرود با صلـوات
آیه در آیه وصف تو جاریست «فتلقّی...» «مباهله» «کوثر» در دل «انــمــا یــریـد الله...» در «فـصـل لـربک و انحـر»
از بهـشت آمدی به هیئت نور عـطر سـیـبت وزید در هستی تو گـلِ... نه، تو نوبهـارِ... نه تـو بـهـشـت دل پـدر هـســتـی
پــدر و مــادرم فــدای شــمـــا مـادری کـردهای بــرای پــدر چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بـوسههای پدر
از بـهـشت آمدی و روشن شد سـرنـوشـت دل عــلـی بـا تــو بی تـو کـم بود در تمام جـهـان نـیـمــۀ دیـگــرش ولـی بـا تـو
وصف ذات تو و صفات علی وصـف آئـیـنـه اسـت و آئـیـنـه غـربـت و خـنـدۀ تــو و دل او قـصـۀ گـرد و دسـت و آئـیـنـه
خانه میشد بهشتی از احساس بـا گـل افـشـانـیِ بــهــاریِ تـو عـاطـفــه بـا تـمــام دل مـیزد بوسـه بر دسـت خانهداری تو
خانه از زرق و برق خالی بود از صفا، عاشـقی، محـبت، پُر داشـتی، ای کـلـیـددار بـهـشت پینه بر دست، وصله بر چادر
از بــهــشـت آمــدی و آوردی یــازده ســورۀ بــهــشــتــی را مصحـفِ سرنوشت خود دیدیم سورههـایی که مینـوشـتی را
نـسل تو نـوحِ با شکـوهِ نجـات نـسـل تـو خـضـرِ آسـمانیِ راه جــلــوهای از دم تـو را دیـدیـم در مـسـیـحـی به نـام روح الله
روز مـادر شـده دلـم بـا شـوق پـر زده در هــوای تــو مــادر مـنـم و وسـعـت بـهـشـت خـدا مـنـم و خــاک پـای تـو مــادر
آرزو دارم ایـن کـه بـنـشــیـنـم لـحــظــهای در جـوار تـو امـا آرزو دارم ایـن کـه بــگــذارم شــاخـه گـل بـر مـزار تو امـا
آه در حــســرت زیـــارت تـو دل مـا آشـنــای دلـتـنـگـیسـت حــرم دخــتــر کــریــمــۀ تــو شاهد لحـظههای دلـتـنـگیست
روز مادر شده به محـضـر تو آمـدم پـا بـه پـای ایـن کـلـمات هـدیۀ من برای تو اشک است هـدیـۀ من بـرای تـو صـلـوات
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهرا اگر نبود، جهان جـنبشی نداشت خورشید در مدار فلک چرخشی نداشت پروردگـار تـحـت حـدیـثی بیان نمود: خِلقَت بدون فـاطـمـه پـیـدایشی نداشت رو شد دلـیل آنهـمه چـلّـهنـشـیـنیاش جز فاطمه، رسول خدا، خواهشی نداشت حتّی نبی که اُسوۀ صبر است، وقت ضعف جز در کـنـار فـاطـمه آرامشی نداشت چادر نـمـاز حـضرت زهـرا اگر نبود آئـیـنـۀ جـمـال خـدا پـوشـشـی نـداشت زهرا عـفیفهایست که با پای پُر وَرَم یک لحظه در قنوت خودش لغزشی نداشت معـیار بنـدگی خـداوند،"فـاطمه" است پروردگار بهتر از او خط کِشی نداشت شُکر خدا که فاطمه در حشر حاضر است ورنه بـشـر بـهـانۀ بـخـشایشی نداشت چشم امید طفل، همیـشه به مادر است شیعـه بدون فـاطـمـه آمُرزشی نداشت شُـکـر خــدا که اُمِّابـیـهــاسـت مــادرم شُکرخدا که حضرت زهراست مادرم هفت آسمان به وقت افاضات دینیاش اقـرار کـردهانـد بـه بــالا نـشـیـنـیاش آنقَـدر مـحـو ذات خـدا در نــمـاز بـود افلاک غبطه خورده به خلوتگزینیاش شاگرد ابـتـدایی زهـراست، جـبـرئیل! از فاطمه است منصب روح الامینیاش بنیان خـانهداری او، سادهزیـسـتیست جانـم فـدای چـنـد ظـروف گِـلـیـنیاش یا لَـلعَـجـَب ز بـنـدگـی آن چـنـانـیاش یا لَـلعَـجـَب ز زندگی این چـنـیـنیاش روز ازل به فاطمه دل بست مرتضی تا آخـرش رسـید به حـورِ زمـیـنیاش پیـراهـن عــروسـی او دسـتِ سـائـلـی ما را اسیـر کـرده همین ذرّهبـیـنیاش دامان او "حسین" و "حسن" پرورش دهد حـق افـتـخـار کرده به مردآفـرینیاش ما سائلان کـوی حـسین و حسن شدیم دُردی کشِ سبوی حسین و حسن شدیم زهـراست راه حـل مـعـمـای مرتضی شرط صـعـود تا به بـلـنـدای مرتضی از دستپُخت فاطمه پای تـنـورهاست نانی که میخـورنـد گـداهای مرتضی او بـازتـاب جـلـوۀ رَبـّانـی عـلـیسـت آئـیـنـهای بـرای تـمـاشــای مـرتـضـی شیـرینتـرین بـهـانـۀ دیـروز مرتضی لیـلاتـریـن بـهـانـۀ فــردای مـرتـضـی یا "مرتضی" است ذکر سحرهای "فاطمه" یا "فاطمه" است ذکر سحرهای "مرتضی" ذات "علی" و "فاطمه" ذات الهی است بیحُبِّ این دو، عاشقی عین تباهی است جبـریل میشـویم اگر بـال و پـر دهند ما را از آســمـان مـدیـنـه گـذر دهـنـد از مثل من تمـامی این کوچه پُـر شود روزی اگر بـرای گـدایی خـبـر دهـنـد بِالقُـوّه قـنـبـریم که بِالْـفِـعـل میشـویـم قدری به ما از آب و غذایش اگر دهند ما خـاک کوی فاطـمه را ول نمیکنیم حتّی اگر به قـاعـدۀ عـرش، زر دهـند حـوّا و آدم اند، نه، زهـرا و حـیـدرانـد آن زوج را که کُـنـیۀ مـادر پـدر دهند سردردِ طفل، بانی الطاف مـادر است ایکاش هر دقـیقه به ما دردسـر دهند خیلی برای عـمر کـمش گریه میکنیم تا خون به جای اشک به چشمان تر دهند او بار شیشه داشت که "دیوار" دیده بود امّا نشد که این خبرش را به "در" دهند بال فرشتـه سـوخت ز هُرم صدای او از نـالـۀ غــریـبـی وا مُـحــســنـای او
: امتیاز
|